یک شبی مجنون نمازش را شکست***************
بی وضو در کوچه ی لیلی نشست**************
عشق آن شب مست مستش کرده بود**************
فارغ از جام الستش کرده بود****************
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای*****************
بر صلیب عشق دارم کرده ای**************
خسته ام زین عشق دل خونم نکن*************
من که مجنونم تو مجنونم نکن***************
مرد این بازیچه دیگر نیستم***************
این تو و لیلای تو من نیستم**************
گفت ای دیوانه لیلایت منم**************
در رگت پنهان و پیدایت منم**************
سال ها با جور لیلا ساختی*************
من کنارت بودم و نشناختی***************
عشق لیلا در دلت انداختم****************
صد قمار عشق یک جا باختم***************
کردمت آواره ی صحرا نشد*****************
گفتم عاشق می شوی اما نشد**************
سوختم در حسرت یک یا ربت************
غیر لیلا بر نیامد بر لبت**************
روز و شب او را صدا کردی ولی**************
دیدم امشب با منی گفتم بلی**************
مطمئن بودم به من سر میزنی****************
بر حریم خانه ام در میزنی************
حال این لیلا که خوارت کرده بود************
درس عشقش بی قرارت کرده بود**************
مرد راهش باش تا شاهت کنم*************
صد چو لیلا کشته در راهت کنم**************
:: برچسبها:
لیلی ,
مجنون ,
عشق ,
خدا ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1